حدیث عروسک دوست داشتنی من
شب احیا یعنی 21 رمضان مصادف با 27 تیر 93 بود که خدا به من و بابا مهدی
یه دختر ناز مث ثمینم هدیه داد
ثمینم اولش اصرار داشت اسم ابجی کوچولوشو سایه بزاریم ولی بعد به درخواست بابایی قرار شد اسم ابجی حدیث باشه
حدیثم مثل ثمین گلی خیلی ساکت بود وقتی حدیث به دنیا اومد اولین چیزی که از دکترم شنیدم این بود که چقد سفیده اخه راستشو بخواین من خودمم باورم نمیشد چون ثمینم برنزس و انتظار داشتم مثل ثمینم باشه وقتی حدیث رو گرفتم بغلم هر دردی که تا اون لحظه کشیده بودم فراموشم شد..
وقتی از ریکاوری میخواستن ببرن بخش بابا مهدی و عزیز{مامانم} اومدن پیشم تا با هم بریم بخش..از اینکه حدیثم سالم و سلامت بود خیلی خوشحال بودم وقتی مامانم و بابا مهدی رو دیدم زود حدیث رو نشونشون دادم و گفتم ببینین چقد نازه
تا زمان ملاقات ثمینم چند بار زنگ زده بود حال ابچی حدیث رو میپرسید تا اینکه اومد و ابجیشو از نزدیک دید قیافه ثمینم وقتی حدیث رو دید خیلی جالب بود از خوشحالی چشماش برق میزد الهی فدای ثمینم بشم با اینکه سنش کمه ازش انتظارات زیاده
یک ساعت بعد از بدنیا اومدن
دو روز بعد از زایمان اومدیم خونه...حدیثم حموم کرده بود و تمیز شده بود البته دست عزیز درد نکنه که زحمتش رو کشید و جالب اینجاس ثمین اشتباهی به جای شامپو بدن لوسیون بدن رو برده بود حموم و دخمل کوچولوی من با روغن اب تنی کرده بود
حدیثم 6روزه بود که نافش افتاد...شکر خدا سالم و سلامت بود گل دخترم
اینم یه مدل خواب ...طراح مدل هم عزیز بود
اولین لبخند حدیثم توی 8روزگی بود..الهی مامان فدای لبخندت بشه که همش خواب بودی
اینم یه مدل چشم غره رفتن به بزرگتر از خوددددددددد...
عوارض فرزند دوم یا حوووووو رو شنیدین ؟؟؟؟؟؟؟ نمونش این بود که دیدین
من مهمون داشتم که یه لحظه دیدیم ثمین خودشو شبیه نوزاد کرده و اومد و اصرار داشت بـهش شیر بدم وقتی دید نمیشه پستونک خورد