ثمینثمین، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
حدیثحدیث، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

◄ ♥ ►فرشته های زمینی◄ ♥ ►

♥نازبانویم مکلفـــــ بودنتـــــ مبارڪ♥

نـــــازنیـــــنم چقـدر خوشبخـتم برای داشتـن تو فرشتـــــه زیبـــــایم و شاکر خداوند بزرگـــــم هستم که مکلفـــــ شدنتـــــ را به دیـــــده منتـــــ تماشـــــاکردم.. چقـــــدر احساس غرور میکردم با تماشایتـــــ ناز بانویم تن حریرتـ را با شکـــــوفه های اسمانی اراستـــــه ام برای پاکـــــی و خلوصتـ نزد خداوند ممـــــنان و امید بر این دارم کـه همیشـه و همه وقتـ شکـــــر گذار پروردگـــــارتـــــ باشی …………………………………………… چند روز مانده به مراسم، عکسهای لوح گرفته شد و با سفارشی که به مربی عزیز کرده بودم تماس گرف...
19 دی 1394

♡دستـــــہ گل حدیثـ بانـــــو♡

سلـــــام خدمتـــــ ماماناے عزیزم...امیدوارم نماز روزه هاتون قبول درگاه حق تعالی بوده باشه :-) یہ چند روزه ڪہ ویندوز کامپیوتر سر ناسازگاری باهام داره و اصلا به هیچ صراطے مستقیم نیستـ و اجازه نمیده بیام وبلاگ و پست جدید بزارم خلاصہ با ڪلے چنگ و جدل بہ این نتیجه رسیدیم ڪہ باید بره تعویض روغنی و جلو بندیشو باید اچارڪشے ڪنیم .البتہ این ڪار باز دستـ عمو بهزاد رو میبوسہ ڪہ حڪم امدادرسان رو داره ایشالله توی عروسیش جبران میڪنم فوقش دو بار بیشتر میرقصم ...خب خیر سرم زن داداششم دیگه بیشتر از این از دستم بر نمیاد ڪہ!!!میاد؟؟؟  مجبور شدم با گوشیم انلاین بشم و پست جدید بزارم خب بریم سراغ این یڪ ماه گذشتہ ڪہ هر وقتـ بہ وبلاگمون سر زدم با دیدن نظ...
8 تير 1394
1047 27 29 ادامه مطلب

کلاس دوم

سلام عزیزه مامان ..ثمینم باز هم مهر  اومد و ثمینم یک سال بزرگتر شد. .البته امسال با سالهای قبل خیلی فرق داره چون حدیث هم ثمینم رو تنها نزاشته بود و اول  مهر با ابجی ثمینش رفته بود مدرسه عزیزه مامان صبح با بابا مهدی حدیث گلی رفتیم مدرسه و تو با دوستات رفتین توی صف...البته خیلی کم با دوستات حرف میزدی و همش فکرت پیش حدیث بود  تا اینکه مجبور شدی  با صف بری کلاس.قربونت برم که مراقب ابجی  حدیث بودی و همش اصرار داشتی برم تو ماشین ا خدا نکنه حدیث سرما نخوره.. ثمینم وقتی از مدرسه میاد مستقیم میره سراغ حدیث...اینم یه نمونه از کاراشه خدا پشت و پناهت عروسک مامان و بابا     ...
28 آبان 1393

کلاس اول

ثمینم الهی مامان فدات بشه که رفته رفته بزرگ میشی  ولی به چشم مامان همون دخمل کوشولویی عزیزکم تقریبا بعد 4ماه از تعطیلی مهد گذشته بود وتوگل دخملم میرفتی تا با یه دنیایه بزرگتری اشنا بشه... اولــــــــ مهــــــــــر بـــــــــــــود  و تو گل دخترم اماده میشدی  تا بری مدرسه ...همش  از معلمت میپرسیدی فکر میکردی باز خاله زینب  معلمته اماده بودی بری مدرسه که مامان دوربین به دست دنبال سورژه بود الهی فدات بشه مامانی وقتی دیدی موهات میریزه بیرون برگشتی و حد سرت کردی ..هر چی هم اصرار کردم اذیت میشی باز حرفت یکی بود که یابد حد  ببندم  مینا گلی هم کلاس و دوست صمیمی ثمینم ...
24 آبان 1393

عروسی عمو محمد

یه عکس یادگاری  از عمو محمد که فوت شده ثمینم با بابا مهدی و عمو محمد عزیز که اون روز مراسم عقدش بود عمو محمد روحت شد این عکس واسه وقتیه که عمو محمد میخواست بره عروس خانوم رو ببینه. ..ثمین هم همراه عمو  محمد رفت خونه عروس خانوم ...
22 آبان 1393

امادگی

عزیزه دل مامانــــــ اول مهر بود  وتو عزیزم اینقد ذوق داشتی که زود برسی مهد البته دلیلش هم خاله زینب بود چون عاشق خاله بودی تهدید کرده بودی اگه خاله نباشه  تو هم اونجا نمیمونی و با من بر میگردی خونه به  خاطر همین یک ماه قبل با مدیرتون  هماهنگ کرده بودم که مربی کودکستانت   یعنی خاله زینب رو  انتقال بده قسمت امادگی صب ساعت 8 بود که راهی مهد شدیم و این بود که دوره امادگی هم شروع شد پسر عمو رضا هم داشت میرفت مدرسه که با هم عکس گرفتین اینم از عمو بهروز که تنهاتون نزاشت و به جمعتون اضافه شد اینم از بقیه روزها که مثل برق و باد گذشت ...
22 آبان 1393

کودکستان

ثمــــــین عزیزم  تازه داشـــــتی خودتــــو با دنیای جدیدی به نام کودکستــــان وقف میدادی  ببخشـــ که همیــــن دوتــــا عکس رو ازتــــ دارم روز اول اصلا نمیخواستی که از کنارت برم چون خداییش تا اون زمان به دور از من نبودی  ولی بعد گذشت یک هفته اخرش مربیت نتونست گریه های تورو  تحمل کنه و گف که باید مامانی بره خونه چون قراره برا گل دخترش نهار درست کنه  بعد میاد دنبال تو  تا برین خونه وقتی تو این حرفارو شنیدی خیلی منطقی بهم گفتی مامان تو برو نهار درست کن بیا دنبالم نمیدونی با چه حالی برگشتم خونه  خلاصه اون روز اولین روزی بود که ثمینم  به دور از خونه داشت با دنیای کودکیش خداحافظی میکرد ...
22 آبان 1393

ازهر زمان و مکانی هست

  ثمینم  میدونی لبخند چقدر بهت میاد... گلم بخـــــند تا زندگی همیشــــــــه به روتــــــ بخنده الهی فدات شه مامانی ..گلم سوپر مدل شده توی تبلیغات فلفل  کار میکنه    ثمین خانوم هر دستش بیاد میپوشه تا خوشمل شه ...اینم جورابای بابا مهدی    اینم از ابتکارای خانومی ...ثمینی رو اپن چیکار میکنی؟؟ دخملم چقد خشگله خداااااااا..عروسک باربیشو عمو محمد از کربلا اورده بود اینم از شعله زرد دایی رامین که ثمین  با عزیزش  داشت هم میزد... قبول باشه ثمینم خسته نباشی عزیزممم جلفا پارک ایل گلی شمال{گیسوم} ...
22 آبان 1393

تولدتـــ مبارکــــ باشه عروســکه مامانـــــ✿◠‿◠

هـــــر سالـــ که میگذره بزرگــــتر میشــــی و فهمیده تــــ ـــر روز میــ ـــلادتـــــ مبارکـــ ــــ باشـــــــه خانــ ـوم گــل تولـــد پنــــج سالــــگی     تولــــد دو سالــــگی تولـــــد سه سالگی با عمو جواد و عمو محمد و پسر عمو رضا تولد چهار سالگی تولد پنج سالگی   تولد شش سالگی رو توی رستوران پیتزا پیتزا  توی فلکه ایل گلی گرفتیم ... یه سوپریز جانانه از طرف بابا و مامان اینم از تولد هفت سالگی توی خونه باباجون بود و مانی و مهدی عزیزم هم ثمینم رو تنها نذاشته بودن البته اینجا ثمین خانوم یه همراه...
21 آبان 1393