▓شش ماهگے حدیثم▓
سلام مامانی گلم امیدوارم خوب باشین و کلوچه های عزیزم هم در پناه خدا خوب و سلامت باشن
حدیثم شش ماهشم پشت سر گذاشت واقعا چقد روزا زود میگذرن تا چشم باز میکنی میبینی شب شده تا میخوای بجنبی میبینی هفته ها به سر اومده و تا میخوای تکونی به خودت بدی ماه ها رو پشت سر گذاشتی...از الان موندم برا عید چه کارایی بکنم خداییش کلی کار دارم و هنوز کاری نکردم از شستن فرش ها گرفته تا تعویض بعضی از لوازم منزل...به دلم افتاده سال جدید به دور از غم و غصه سال قبلمون خواهد بود البته من امسال روزهای بسیار خوبی هم داشتم ..از بهتریناش تولد حدیثم بود که خدا بهترین هدیه رو بهم داد بعدیش وضعیت درس ثمینم بود .با اینکه من سرگرم حدیث بودم ولی فرشته مامان اونقد توی درساش پیشرفت داشت که حتی روزی نشد خانوم معلم منو ببینه و از وضعیت درسی ثمینم تعریف نکنه
از بهترین خبر ها این بود که مهمترین مشکل خانوادگی بعد از گذشت سه سال حل شد و درست توی پنج روزگی حدیث و روز عید فطر بود خدا اونقد بزرگه که هوای تک تک بنده هاشو داره .....
..................................................خــــــــــــــــدایا شکرتـــــــــــــــــ.................................................
حدیثم روزی که واکسن داشت یک ساعت قبل اینکه ببرمش مرکز بهداشت قطره استامینوفین بهش دادم وقتی رفتیم عروسکم توی هر دو واکسنش کلی گریه کرد و منهم مثل همیشه با گریه های نفسم شروع به گریه کردم
قطره فلج اطفال رو هم در حین گریه خانوم کوچولو نوش جان کردن و با بابایی اومدیم خونه...تا شب حالش خوب بود ولی بعد از ساعت 12 به بعد عروسکم تبش شدیدتر شد .....خلاصه بعد از کلی پاشویه و قطره تب بر فینگیلی مامان شروع کرد به خنده و این خنده ها بود که حال من رو هم خوب کرد...البته حدیث کلا بچه ارومیه با اینکه تب داشت ولی باز میخندید
اینجا بود که دوست جونیا اومدن دیدن عروسکم
ثمینم شروع کرده دندونای شیریشو میریزه
اینم یه لبخند بدون دندون
وقتی گل دخملم خوابه دوست جونیاش میپرن ترک روروعک میگردن اینم از اون روزاس