♥نازبانویم مکلفـــــ بودنتـــــ مبارڪ♥
نـــــازنیـــــنم چقـدر خوشبخـتم برای داشتـن تو فرشتـــــه زیبـــــایم و شاکر خداوند بزرگـــــم هستم که مکلفـــــ شدنتـــــ را به دیـــــده منتـــــ تماشـــــاکردم..
چقـــــدر احساس غرور میکردم با تماشایتـــــ
ناز بانویم تن حریرتـ را با شکـــــوفه های اسمانی اراستـــــه ام برای پاکـــــی و خلوصتـ نزد خداوند ممـــــنان و امید بر این دارم کـه همیشـه و همه وقتـ شکـــــر گذار پروردگـــــارتـــــ باشی
……………………………………………
چند روز مانده به مراسم،عکسهای لوح گرفته شد و با سفارشی که به مربی عزیز کرده بودم تماس گرفتند و اونجا حاضر شدم تا شاهد ذوق کردن عسلم باشم
۱۶دی ماه روز جشن بود و من بیشتر از ثمینم ذوق داشتم و کلی برای اون دقیقه لحظه شماری کرده بودم اون روز خونه عزیز جون بودیم و حدیث رو به دست خواهرم ارزو سپردم و صبح ساعت ۷:۳۰بابامهدی اومد دنبالمون تا ببره مدرسه
وقتی رسیدیم مدرسه بعد از نیم ساعت سوار سرویس شدیم و راهی زیارتگاه سید حمزه شدیم چون قرار بود اونجا مراسم برگزار بشه
ثمینم به همراه دوستش مینا
وقتی رسیدیم ارامگاه شهریار بیشتر جلب توجه میکرد و ثمین با دیدن مقبره شهریار بیشتر به وجد اومده بود
قبل از ورود خانم مربی عزیز و ثمین و مینا جلو دوربین ژست گرفتن
و زمان برگزاری مراسم و شاه بانویم در لباس مخصوص مراسم
بعد از مراسم و نماز، از فرشته هاومهموناپذیرایی شد
البته با سالاد الویه،میوه،شکلات و آش
اون روز ۵۰۰نفر مهمون داشتیم و چون از اعضای انجمن بودم زیاد نتونستم به فرشته ام برسم ومجبور بودیم به سفره ها و اشپزخونه برسیم
بعد از پذیرایی لوح ها داده شدن و جوایزی هم برای تشویق به فرشتها اهدا شد
بعد از پایان مراسم از مدیر و مربی و دوستان خداحافظی کردیم راهی خونه عزیز جون شدیم چون دلتنگ وروجک کیس طلایی شده بودیم
اینم از خاله ریزه
خلاصه روز جشن به خوبی و خوشی برگزارشد و همه اون لحظه هایی که در ذهنمان سپری میشد به زیبایی شکل گرفت وتبدیل به یک روز به یادماندنی شد
البته که دست مدیر و مربی های عزیز مدرسه درد نکنه که اون روز رو در خاطر عزیزانمان به یک روز پر خاطره و به یادماندنی کردند
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
روز ۲۸ابان تولد خاله ارزو بود و ناز بانویم با خواهر فندقی خودش یار و همدم روز میلاد خاله ارزو بودن.
ارزویم،روزهایی مملوع از زیبایی برایت ارزومندم
شیرینی هارو خودم برا اجیکسم پخته بودم
۲دیماه هم باز یه روز خوب و به یادماندنی داشتیم
تولد یار و همدمم که بهترین روزهاررو برایم رقم زده
مهدی عزیزم روز میلادت مبارک
اینم از کیک و ژله دلخواه بابایی که خودم پختم
درست چهارروز بعد یعنی ۶دیماه تفلد خودم بود براهمین استین هارو بالازدم و شروع به پختن کیک تولد خودم کردم
البته کیک به همراه شیرینی های دلخواهم
اینم چندتا عکس از ابنبات عسلی و البته خرابکاریشون که باز ادامه داره
باز هم رژ بیچاره که به دست فندقی افتاد و باعث شد اون روز کلی بخندیم
زله مامانی
شکوفه بهاریم که عاشق خنده هاشم