♡دستـــــہ گل حدیثـ بانـــــو♡
سلـــــام خدمتـــــ ماماناے عزیزم...امیدوارم نماز روزه هاتون قبول درگاه حق تعالی بوده باشه :-)
یہ چند روزه ڪہ ویندوز کامپیوتر سر ناسازگاری باهام داره و اصلا به هیچ صراطے مستقیم نیستـ و اجازه نمیده بیام وبلاگ و پست جدید بزارم خلاصہ با ڪلے چنگ و جدل بہ این نتیجه رسیدیم ڪہ باید بره تعویض روغنی و جلو بندیشو باید اچارڪشے ڪنیم.البتہ این ڪار باز دستـ عمو بهزاد رو میبوسہ ڪہ حڪم امدادرسان رو دارهایشالله توی عروسیش جبران میڪنم فوقش دو بار بیشتر میرقصم...خب خیر سرم زن داداششم دیگه بیشتر از این از دستم بر نمیاد ڪہ!!!میاد؟؟؟ مجبور شدم با گوشیم انلاین بشم و پست جدید بزارم خب بریم سراغ این یڪ ماه گذشتہ ڪہ هر وقتـ بہ وبلاگمون سر زدم با دیدن نظر های شما دوستان مجازی عزیزم ڪلے خوشحال شدم و بہ داشتنتون افتخار کرده ام و میڪنم
۲۳ اردیبهشتـ روز ثبت نام گل دخملیم بود عشق مامان همون روز ڪارنامه هشت ماه زحمت کشیدنشو گرفت و با سربلندی پا به مقطع بالاتری از مرحله زندگیش گذاشت.. از بابتش خیالم راحته میدونم ڪہ دیگہ جاےهیچ گونہ نگرانے ندارم ....
از وقتی حدیث به دنیا اومده نفس مامان با دنیای کودکیش خداحافظی کرده و شده پاسوزه شیطنهای خواهر کوچکتر و همه ی توقع های یه دختر بالغ رو از طرف ما به جون خریده از بس گفتیم تو بزرگتری عیب نداره خودمونم باورمون شده که ثمینم توی سن بیشتر از ۷سال هست و دریغ از اینکه ثمین هم بچه هست و باید به خواسته هاے کودکیش احترام گذاشت ...ثمینم،فرشته مامان ممنونم به خاطر همه لطف هایی که در حق مامان و بابا داشتی
اینم از روز ثبت نام
باز هم دوربین برس بہ داد این ناتوان
ثمینم و صحنه ای ڪہ نفس مامان به جای اینڪہ با دوستاش توی حیاط مدرسه بدو بدو ڪنہ خواهر ڪوچولورو داشت بہ چنگ و دندون میڪشید ڪہ نڪنه ابجی کوچولو افتاب زده بشه
برسیم به سرفصل شیطنهای خانم کوچولوی خونمون ڪہ هر شیطنتی ڪه توی بساط داره رو دریغ نمیڪنه..یه روز بعد نماز نشسته بودم داشتم تسبیح های بعد نماز رو میگفتم که چشمم به حدیث افتاد ڪہ از دیوار گرفتہ بود و میرفت سمت گلدون بزرگی ڪہ کنار دیوار بود اصلا به فڪرم نرسید ڪہ احتمال داره حلش بده چون ازش بعید میدونستم قربونش بشم ثمینم هم داشت بازی میڪرد ڪہ یه لحظہ دیدم حدیثم با دست کوچیڪش داره گلدون به اون بزرگے زو حل میده یه لحظه دیدم گلدون داره میافته تا خواستم بپرم سمت گلدون چادر نمازم گیرکرد به پام و نتونستم برسم ڪہ چشمتون اون روز بد رو نیاره ڪہ گلدون نازنینم رو زمین ولو شد و به هشت تیکه مساوی تقسیم شد..من و ثمین با دیدن صحنه شکستن گلدون هردومون هم زمان گفتیم یا ابلفضضضضضل،حدیث هم از صدای افتادن و شکستن گلدون و هم فریاد من و ثمین ترسید و شروع کرد به گریه
حالا گلدون که هیچ باید منت خانوم کوچولو رو میکشیدیم که گریه نکنه اخه دخملم فدای سرت ،شکر خدا چیزیت نشده که چرا داری گریه میکنی
صدالبته که جای شڪر داشت چون اگر گلدون میافتاد رو حدیث نمیدونستم باید چیکار کنم اینم از فینگیلی مامان درست بعد از حادثه که انگشت به دهن مونده بود
اینم گلدون هشت تیکه من
البته بعد از اون اتفاق یه فکرایی به ذهنم اومد ڪہ میشد گلدون شکستہ رو ترمیم داد.همون روز با ابزار هایی ڪہ داشتم شروع کردم به پیاده ڪردن ایده خلاقم
و بعد سہ روز گلدون هشت پارچہ تبدیل شد بہ همینی ڪہ دارین میبینین
راستی بهترین موقعیتی هست ڪہ از دوستای مجازی و نی نی وبلاگیم دعوت کنم به گروه هنر و خلاقیتی ڪہ توی لاین دارم ..گپ هنر و خلاقیت فقط وفقط مختص خانوم های خلاق و خوش سلیقه هست و صدالبته به هنر شما دوستای گلم ایمان دارم چون توی وبلاگتون از هنرهاتون لذت بردم...توی گپ خلاقیت هم به ایده های خلاق شما احتیاج دارم...بیشتر موضوعات گپ در مورد لوازم دور ریز و فکرهای نو در مورد لوازم کم مصرف خونمون هست مثلا از حلقه لاغری که توی هر خونه ای هست چطور میشه فرش بافت..البته این موضوع یک گوشه از اون همه ایده خوب توی گپ خلاقیت هست...عزیزانی که میخواهند توی گپ باشن خواهشا با این ایدی منو اد کنن و خودشون رو معرفی کن و ادرس وبلاگشون رو برام بفرستن بعد از تایید وارد گپ خلاقیت میشن
saminfaraji
راستی نگین جونم مامان فرشته کوچولومون ملیسا،بهتون قول داده بودم از فرشی که بافتم یه عکس توی وبلاگم براتون بزارم البته اونجوری باید باشه شفاف نیست همون تابلو فرشی هست که پشت سر حدیث جونم رو دیوار نصب شده ...نگین جونم اصلا به پای کارهای شما نمیرسه اینرو قبول دارم
بهتره برگردم سر بحثمون و خاطره های ماندگار روزهایی که گذشت و به کمک لنز دوربینم به خاطره ها پیوست
هر روز بعد افطار بابا مهدی برا بستنی مهمونمون میکنه و خودش دلیلی میشه که پیاده روی هم داشته باشیم...
یڪ هفتہ قبل از ماه رمضون ثمینم با دوستاش قرار استخر داشتن البتہ یڪ نوع گودبای پارتی دوستان مدرسه بود
مهمونی خونه دایی رامین و لحظه های ناب از فرشته های دوست داشتنیم که جونم به جونشون بنده خب خیر سرم توی دار دنیا دوتا برادر زاده بیشتر که ندارم قربون هردوتاشون بشم
اخ اخ اخ چقد خونه دایی میچسبه
قربونت بشه مامان به نظرت زیاد ولو نشدی؟؟؟؟
اینم یه عکس تکی از ثمینم به سفارش سیمین جونم
یه روز خوب و یه هوای عالیییی
۲۴ خرداد تولد ثنا جونم (دختر عموی ثمینم)بود.کیک تولدشو خودم پختم ثناکه خیلی ذوق کرده بود چون یهویی شده بود و نمیدونست براش تولد میگیریم
اینم از همون شب تولد که خانواده عمو جواد و ما و خانواده عمو عادل بودن و تولد رو توی خونه عزیزجون گرفتیم...عزیز جونم ایشالله همیشه درخونت به شادی ها باز باشه
ثمینم با رضا و ثنا جون
و در اخر یک سخن اموزنده ازحدیث بانو
به پایان امد این دفتر....حکایت همچنان باقیست
مدیونین اگه فکر کنین این سخن از حدیثم نیست
۳