امادگی
عزیزه دل مامانــــــ اول مهر بود وتو عزیزم اینقد ذوق داشتی که زود برسی مهد البته دلیلش هم خاله زینب بود چون عاشق خاله بودی تهدید کرده بودی اگه خاله نباشه تو هم اونجا نمیمونی و با من بر میگردی خونه به خاطر همین یک ماه قبل با مدیرتون هماهنگ کرده بودم که مربی کودکستانت یعنی خاله زینب رو انتقال بده قسمت امادگی صب ساعت 8 بود که راهی مهد شدیم و این بود که دوره امادگی هم شروع شد پسر عمو رضا هم داشت میرفت مدرسه که با هم عکس گرفتین اینم از عمو بهروز که تنهاتون نزاشت و به جمعتون اضافه شد اینم از بقیه روزها که مثل برق و باد گذشت ...